اول دفتر به نام ایزد دانا

 

 قبل از شروع این نکته را باید متذکر بشوم که خواندن این قسم متون از نوشتن آن بسی سخت تر است.پس اگر خوب ملتفت نشدید اشکال از گیرنده نیست بلکه از فرستنده ست.

 

اندک زمانی بیش نمی گذرد که این بنده فرومایه از نوشتن عاجز مانده ام.نمی دانم داستان را چگونه برایتان مشروح کنم زیرا که زبان ، امکان این مساعدت از خود دریغ داشته و ما را در همان گلی که آن حیوان نانجیب فرو رفته است،به امان خویشتن واگذاشته.فقط همین بس که ما بودیم و داستانهایی که ذکر آن در این مقال نمی گنجد. این روند ادامه داشت تا اینکه دعاهای این بنده فقیر مفلوک بر درگاه ایزدی مقبول افتاد و در ماه رمضان گروهی از این شیاطین در قُل و زنجیر بشدند و به مبارکی ما نیز از آن سنگر کاغذی خویش به بیرون جسته و به ایراد سخنانی نغز من باب سرور عزیزکانمان پرداختیم.باشد که چنین ماهی هیچ وقت تمامی نیابد.

 

اما داستان این بار:

 

مدتها قبل، آن هنگام که فضولیمان گل کرده بود،بر آن شدیم که با نوشتن کلماتی، سایت google را به بوته آزمایش بکشیم.از آن جمله کلمات،اول نام شخیص خودمان بود که وقتی به معرض سرچ گذاشتیم، خوشحال و بسی خر کیف شدیم که حداقل این سایتبی شعور ما را از جمله آدمیان و نفس کشان به حساب آورده و در طی زمانی در حدود یک میلیاردینیوم اسب بخار، نام مان را در جلوی چشمانمان منوّر کرده؛ ولی ای کاش در آن لحظه ننه مان هم در آن حوالی بود که می توانستیم به او نیز نشان بدهیم که این بچه توسری خوریلاقبا عاقبت در این جعبه جادویی مطرح شده و او نیز فلفور گوشی را برداشته و تا هفت روستا آن ورتر از دهمان را آگاه می ساخت که چه شده و چه نشده،بیایید و ببینید از درون ما بلاخره کسی سیاسی شده و از اون حرفهایی که اگر بخواهیم تفسیرش کنیم کل این وبلاگ برای آن کافی نباشد.

اوه،که اگر صدای پدر نبود و نمی گفت "بچه بیا سحری بخور" ، باز به روزه درازی *ببخشید روده درازی* (این هم از برکات این ماه ) ادامه می دادیم.

داشتیم می گفتیم :اول خودمان را نوشتیم و دوم ....بلی یک از خدا نشناس دیگر.آن هم از نوع مفنگیش ...کاملا درست حدس زدید خود خودش است؛ همان کسی که دست همه درس خوان ها رو در پوست گردو گذاشت و نفس اساتید رو در شیشه کرد .همان کسی که یک تنه رتبه شاگرد اولی *البته از آخر* رو در دانشگاه برای مدت مدیدی از آن خود ساخت و هر چه یاران از او خواستند که این پست شریف را به آنان محول کند از زیر بار کار شریفش (منظور همان شاگرد اولی) شانه خالی نکرد.همان کسی که در مرام و معرفت دست هر فردی را از پشت بست و با داشتن ظرفیتی بالا ، این امکان را برای این بنده فراهم نمود که این چنین در موردش قلم فرسایی کنم.دیگر منتظرتان نمی گذارم این شما و این اسطوره نیم دهه ی اخیر "علی رجبی"

بلاخره با ̗سیلی از صفحات جور و واجور که همگی حکایت از نقش آفرینی او در این حیطه داشت ،مواجه شدیم.از اینجا به بعد به شرح برخی از دستاوردهای این بنی بشر طی سال های متمادی می پردازیم. اول از همه گوش و چشم عزیزانمان را معطوف می کنیم به خلاصه ای از مصاحبه ای که فی ما بین او و یک خاله زنک رخ داده است.البته برای اینکه دروغی سر هم نکرده باشیم قسمت ارجاعات را تدوین نمودیم.

http://wawmi.blogfa.com/cat-8.aspx

 

حال بریم سراغ دومین خدمتش؛ امون از جوک های مسخرش که این ور و اون ور پخش شده.

http://joke.blogfa.com/post-424.aspx

 

          بلاخره نمردیم و ملّا شدنشم دیدیم. دوستان از این منوال به بعد پای منبر این واعظ جلوس کنند.

 

http://www.shabestan.ir/newsdetail.asp?newsid=85120209475797

     

               اینم از انجمن وبلاگ نویسان که دیگه گندشو در آورده:

 

http://v-tanz.blogfa.com/post-14.aspx

 

و کلی حرف و حدیث دیگر که ما را با آنها کاری نباشد.

 

نتیجه داستان : حیف دیدیم که از این داستان بی سرو ته نتیجه گیری نکنیم .همین نتیجه شما را کفایت که به خوبی با کلمه مهندس اشتباهی و نامی که الحق برازنده خود اوست آشناتان کردیم.

 

خدا نگهدارتان تا بعد...